ال آی فتح پورال آی فتح پور، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما ال آی

تولد بابایی

دستانم تشنه دستان تو شانه هایم تکیه گاه خستگیهایت به پاکی چشمانت قسم تا ابد با تو میمانم بی آنکه دغدغه فردا را داشته باشم چون میدانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت عزیزم سالروز تولدت مبارک همسرم با وجود پرمهر و نگاه گرمت دنیایی از پاکی، صداقت و صمیمیت را برایم به ارمغان آوردی برای توصیف مهربانی‌ات واژه‌ها یاری نمی‌دهند. تا ابد به تو وفادار خواهم ماند سالروز شکفتن گل وجودت را عاشقانه تبریک می‌گویم . . . پریروز15 مهر تولد بابایی بود   ...
17 مهر 1393

یه عصر دل انگیز

دیروز عصر با دوستامون قرار گذاشتیم و رفتیم لاله پارک خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به بچه ها .نسرین هم خواهر زادش آنیتا رو آورده بود .که عاشق ال آی وسبحانه . خلاصه عصر دل انگیزی بود .بچه ها کلی شادی کردن اونا که شاد باشن دنیامون میشه بهشت. ...
6 مهر 1393

دخترم

    ... دخترم ای جانم... دخترم ای شیرین تر از شهد عسل دخترم صد شعر نو یکصد غزل دخترم زیباترین رنگین کمان آفتاب روشن این آسمان دخترم یک عالمه مهر و وفا برترین پیمانه جود و سخا دخترم گلدان گلهای بهار دانه ی یاقوت زیبای بهار دخترم بر درد بی درمان شفا یک ملک در ظاهری انسان نما دخترم الماس انگشتر نشین شاهکاری نیست زیبا تر از این             دخترم غصه نخور غصه اسیرت میکنه  میبره تو عالمش یک شبه پیرت میکنه  حیف ...
6 مهر 1393

ال آی و سبحان

دیروز مهمون داشتیم سبحان کوچولو اومده بود کلی با هم دیگه شیطونی کردین قربون هر دو تون بشم من که خیلی بلا شدین    ال آی داره میرقصه اینم از رقاص کوچولومون سبحان هم میرقصیدوهم آواز میخوند به نظرت کجا رو ریخت وپاش کنیم عجب دختر مهمون نوازی داریم ما سبحان دیگه از دست ال آی به جون اومده بود و هی به مامانش میگفت پاشو بریم چند روز پیش هم رفته بودیم گردش بهتون خیلی خوش گذشت  راستی ال آی سبحان رو ماحنا صدا میکنه ...
25 شهريور 1393

هفته هایی که گذشت

سلام نازگل مامان عزیز دلم امروز بالاخره اومدم وچند کلمه ای برات مینویسم از هفته هایی که گذشت کارهایی که کردی وشیطونی هایی که انجام دادی و... چند وقتیه که حوصله درست حسابی ندارم  از وقتی آقاجون فوت کرده روحیه م عوض شده دیگه مثل قبل اون حس وحالو ندارم امیدوارم به این زودیا خوب بشم و زود زود بیام و خاطراتتو ثبت کنم. دوهفته پیش جمعه عصر با اسرار بابایی رفتیم باغلار باغی اولین باری بود که میبردیمت لونا پارک  خیلی تعجب کرده بودی و داشتی از خوشحالی جیغ میکشیدی .اول رفتیم باغ پرندگان وهمه نوع جک وجونوری بود اما زیاد از اونجا خوشم نیومد آخه من از حیوونا زیاد خوشم نمیاد راستشو بخوای چندشم میاد هر نوع حیون وپرنده ای میدیدی از...
13 شهريور 1393

واکسن 18 ماهگی

  بالاخره روزی که از چند روز قبل استرسشو داشتم رسید سه شنبه صبح ساعت9 از خواب بیدارت کردم وقرار شد با بابایی ببریمت بهداشت و واکسنتو بزنیم . خوشبختانه خیلی هم سرحال بودی ورسیدیم و اولش اصلا گریه نکردی البته بابا محکم نگه ات داشته بود و من که اصلا طاقت نمی آوردم نگات کنم ولی وقتی واکسن دومی رو به پات زدن گریه وزاری کردی مامان قربونت بره که این همه درد کشیدی و وقتی تموم شد گذاشتیمت زمین وخودت راه رفتی البته لنگان لنگان، کاش اون موقع ازت فیلم میگرفتم آخه خیلی با مزه شده بودی الهی فدات بشم که بهونه نیاوردی و گریه و زاری نکردی. خلاصه بابا  از اونجا رفت سر کارش ما هم رفتیم خونه مامانی اینا از اونجا هم رفتیم پارک تا شما یه خورده ...
23 مرداد 1393

اولین اصلاح

دیروز با ال آی جونی رفتیم آرایشگاه تا موهاشو کوتاه کنیم اولش فکر میکردم شاید یه خورده سخت باشه و اجازه نده ولی خوشبختانه موردی پیش نیومد و دخترم جیکش در نیومد  این چند تا عکس رو هم بعد اصلاح ازت گرفتم   ...
14 مرداد 1393
1526 10 11 ادامه مطلب

آقاجون رفت پیش خدا

                                    از عرش صدای ربنا می آید                                   فریاد خوش خدا خدا می آید فریاد که در های بهشت باز کنید میهمان خدا پیش خدا می آید سلام ،امروز با دلی غصه وپر از اندوه اومدم روز 21 رمضان پدر بزرگمو از دست دادیم .دلم پر از غصه است الان چند روزیه که همش گریه میکنم آخه خیلی دوسش داشتم مرد با ایمان وبا تقوایی بود خوش به سعادتش واز خداوند واسه عزیز سفرکرده ام علو درجات الهی را خواستارم. دوست دار...
1 مرداد 1393

جوجوی مامان

سلام نفسم امروز اومدم باچند تااز عکسات که دیروز ازت گرفتم پس بریم تماشا چند روزیه به این میزه عادت کردی و از صبح تا شب روش میشینی و همه کاراتو روش انجام میدی و یه هویی پا میشی و میخوایی بپری  ودلم حری میریزه که نکنه خدایی نکرده دست و پات بشکنه نکن مامان آخه چقد بهت بگم خطر داره اما کو گوش شنوا   عشق مامان نفسمی،عمرمی،عشقمی داری واسه عروسکت لالایی میخونی و میگی نانا  خودتم که انگار خوابت میاد ...
16 تير 1393