نوزادی
چند وقتی بود که میخواستم وبلاگی برات باز کنم تا همه خاطراتتو توش بنویسم البته دوست داشتم از همون بدو تولد باشه ولی از بس به تو مشغول بودم که نتونستم از بس شیطونی و ورجه وورجه میکنی
امروز تونستم به یاری خدا بازش کنم چند تا از عکساتو میذارم از بدو تولد تا الان که یازده ماه و پنج روزه هستی مامانی قربونت بشه انگار همین دیروز بود که تو بغلم گرفتمو لمست کردم برای اولین بار نمیدونی چه حسی بهم دست داده بود انگار تموم خوشی های دنیا مال من بود.
بابا هم خیلی ذوق میکرد وقتی آوردنت تو اتاق(بیمارستان)هر دومون از خوشحالی زدیم زیر گریه آخ که چه روزی بود یادش بخیر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی