دردونه من
دردونه من عزیز دل مامان این روزا خیلی شیرین شدی وای که مامان میمیره برات چند روز پیش بود که از بس شیرین کاری میکردی منم که نتونستم خودمو کنترل کنمو ...........
ازاون لپت یه گاز گرفتمببخش عزیزم از اون بدتر چند روز بعد دیدم که جاش یه کوچولو کبود شدهوقتی بابا شب اومد خونه ودیدخیلی ناراحت شدو پرسید که جریان چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منم نتونستم راستشو بهش بگم و گفتم خورده به میزنفس مامان بازم ازت معذرت میخوام امیدوارم که منو ببخشی
الان که این خاطره رو واست مینویسم ساعت 1/5 شبه دیدم خوابم نمیاد گفتم اینجا رو خط خطی کنم الان درست عین فرشته ها گرفتی و خوابیدی البته دست بابا درد نکنه امشب بابایی خوابوندتت راستی بابا هم خیلی دوست داره عاشقته.
چند روزی بیشتر نمونده واسه تولدت تقریبا بیست روز امروز عصر هم رفتیم بیرون و کمی واسه تولدت خرید کردیم البته پیشنهاد بابا بود گفتم که آخه خیلی دوست داره فقط به فکر توئه
خوب دیگه عزیز دلم کم کم داره خوابم میاد شاید چند روزی نتونم بنویسم بخاطر کارایی که تو خونه دارم ایشالله بعد تولدت ادامشو ...................
شبت بخیر کوچولوی نازنینم