قدم های طلایی
دخترکم از وقتی که یک ساله شدی احساس میکنم که خیلی بزرگ شدی همه چیزهای خوب و بد رو از هم تشخیص میدی،خیلی تلاش میکنی که همه چی رو به زبون بیاری و زیر لب یه چیزایی میگی که حالیم نمیشه عزیزم ایشالله که به همین زودیا بتونی کاملا حرفاتو بزنی و خیال مامی رو از این بابت راحت کنی البته خیلی زوده هنوز خیلی مونده ولی خوب چیکا کنم عجله میکنم دیگه
تقریبا یکی دو روز مونده به تولدت اولین قدمهاتو تو زندگی برداشتی،قدم هایی کوتاه و لرزان بعد چند قدم زود خسته میشدی و مینشستی و البته یه کوچولو هم میترسیدی اما به همین مقدار کم اکتفا میکردی و حاضر نبودی بیشتر راه بری تا اینکه بالاخره روز 21 بهمن تونستی یکی دو قدم رو به شش قدم برسونی البته با تشویقهای باباجون(بابابزرگ) الان دیگه میتونی کاملا راه بری و خودتم از این بابت خوشحالی،عزیزم امیدوارم همیشه لبت خندون،تنت سالم و قدمهات استوار باشه،امیدوارم تمام قدمهایی که در زندگی برمیداری باعث موفقییت وخوشحالیت بشه،دوست دارم کوچولوی نازم