یه اتفاق بد
سلام نازگلم
عزیز دلم شرمنده که این چند روزی رو نتونستم آپ کنم ،یه اتفاق بدی واسم افتاد که نگو ونپرس.
داشتی تو اتاق خواب بازی میکردی و من هم نظاره گر که نکنه کار خطرناکی انجام بدی و کشوی پاتختی رو باز کردی وهمه چی رو ریختی به هم تا اومدم و ببینم چه خبره متاسفانه سوزنی رو که از داخل کشو انداخته بودی زمین رفت تو پام و شکست بد جوری اذیت شدم، فردا صبح رفتیم کلینیک گفتن باید ببرین بیمارستان کاری از دست ما ساخته نیست
رفتیم بیمارستان و اونجا گفتن باید اورژانسی جراحی بشی
خیلی دلهره داشتم همش به فکرت بودم تا اونجا که یادم میاد بعد اینکه به هوش اومدم تو راهروی بیمارستان همش تو رو صدا میکردم .
چند روزی رو نتونستم درست حسابی راه برم با کمک عصا فقط راه میرفتم و خدا روشکر الان درست 17 روزه از عملم میگذره و آتل رو از پام برداشتنو میتونم راه برم و هفته بعد هم دکتر بخیه هامو برمیداره و راحتتر میشم و میتونم دنبالت بدوام.خدا رو شکر میکنم که این بلا گریبان تو رو نگرفت اگه پای تو میرفت چیکار میکردم ،وایییی فکرشو هم نمیتونم بکنم . خدایاازت خواهش میکنم مواظب فرشته کوچولوی من باش